خاطره
شعر من موزون نیست
شعر من آینه ایست کج و موُج
تصویرش مشوش
پایه اش باپیچ هرز
مهره اش آزاد میگردد
روی طاقچه ای بس بالا
سخت و دشوار
دیدن تصویرم
در
عوض نور مهتاب در آن رنگین است
پرتو خورشید گرچه گرم
ولی محو ... بی آرام
گاه خاکستری و گه سیه
آنچه در خاطره ام بود مه بود
محو میشد دور میشد
دیده میشد چون تودة ابری لطیف
دستم که بر دامنش رفت...
هیچ ندید
امیر - م تورونتو دسامبر 2005
Return |